عليرضاي عزيزيم خاله اكرم هم خواهرمه وهم دوستمه خيلي مهربونه خيلي به من وتو كمك ميكنه وقتي تو رو حامله بودم ونبايد راه مي رفتم خاله همه جا منو با ماشينش مي بورد يه جورايي راننده ما شده بود اون تو بانك كار مي كنه كارش خيلي سنگينه ولي بيشتر روزها زنگ مي زنه تا ببينه توومن چيزي لازم داريم يا نه بيشتر وقتا پوشك هاتو اون مي خره وبرات مي ياره يادم مي ياد تو ٢٥ روزه بودي وهنوز زردي تو خوب نشده بود من خيلي نگران بودم بابا هم رفته بود مكه خاله اكرم مهربون بااينكه اخر سال بانكها خيلي شلوغ بودن واون خيلي خسته بود ولي بدون اينكه استراحت كنه ما رو برد دكتر الان هم بيشتربعدالظهرها من وتو رو مي بره مي گردونه اخه عزيرم تو خيلي ماشين سواري دوست داري ضمنا او...